۶ پلان فوق العاده از استیون اسپیلبرگ
۶ پلان فوق العاده از استیون اسپیلبرگ
- ۱) فیلم «Munich» محصول سال ۲۰۰۵
(مدیر فیلمبرداری: Janusz Kaminski)
نحوه استفاده و قرارگیری رنگها در این نما فوقالعاده است. ترکیب رنگهای گرم و سرد در تصویر چیز جدیدی نیست، اما نور آبی کمرنگی که در پسزمینه تصویر دیده میشود بسیار ظریف و زیبا کار شده و برای این باید به کالریست این فیلم احسنت گفت. بافت پیشزمینه کلاسیکی که اسپیلبرگ در این تصویر ایجاد کرده، همراه با فیلمبرداری بهترین فیلمبردار تاریخ سینما یعنی «Janusz Kaminski» اجازه نداد که از خیر این نما نگذریم.
- ۲) فیلم «Amisted» محصول سال ۱۹۹۷
(مدیر فیلمبرداری: Janusz Kaminski)
شخصیت «Cinquè» (با بازی جایمن هانسو) در این نما از فیلم خوشحال نیست. اسپیلبرگ همیشه علاقه دارد که از نماهای ضد نور برای برجسته کردن و افزایش اثر نمایشی در برخی صحنههای فیلمش استفاده کند. نماهای ضد نور با استفاده از نورهای کم (Low-key Lighting) کنتراست بالایی ایجاد میکنند. در این نما از یک لنز نسبتاً بلندی استفاده شده تا تسلط و قدرت آتش در پسزمینه تصویر را بیشتر نشان دهد.
- لنزهای عریض تسلط پسزمینه نسبت به پیشزمینه تصویر را نشان میدهد، درحالی که لنزهای بلند اثر معکوسی ایجاد میکنند.
- ۳) فیلم «Catch Me if You Can» محصول سال ۲۰۰۲
(مدیر فیلمبرداری: Janusz Kaminski)
در این فیلم نیز اسپیلبرگ از یک نمای ضد نور برای تأکید و افزایش اثر نمایشی استفاده کرده است. در این نما، شخصیت «فرانک ویلیام ابگنیل» (با بازی لئوناردو دیکاپریو) را در حالی میبینیم که پدرش او را از ترک زندگی فریبکارانه و شیادانهاش پشیمان میکند و او برآشفته میشود.
دقت کنید که در پسزمینه این نما، برخی نواحی به رنگ آبی دیده میشود که حس از خودبیگانگی و تنفر را برمیانگیزد.
- ۴) فیلم «Munich» محصول سال ۲۰۰۵
(مدیر فیلمبرداری: Janusz Kaminski)
در این نما دو نشان از اسپیلبرگ را میتوان دید: استفاده از بازتاب تصویر در پنجره و پوشش صحنه تنها با استفاده از یک نمای مادر بدون برش. وجود قطرات آب روی پنجره نیز یکی دیگر از تکنیکهای کلاسیک اسپیلبرگ به شمار میآید. در نقد فیلم «A. I.» مشخص شد که او این کار را برای «ایجاد بافت» در تصویر انجام میدهد. میتوانید بافت این تصویر را بدون وجود این قطرات آب روی شیشه تصور کنید؟ بدون این قطرات تصویر بیرمق و کسلکننده و حتی خشک به نظر خواهد آمد.
لازم به گفتن نیست که اگر تقریباً هر کارگردان دیگری بود، چنین تصویری را حداقل با دو نمای دوربین تصویربرداری میکرد. اما شیوهای که اسپیلبرگ در این تصویر به کار برده بسیار روان، یکدست و رضایتبخش است و زمان فیلم را نیز کاهش میدهد و یک بازی برد-برد است.
- اگر قصد داشتید چنین نماهایی را با بازتابهای مشابه نور تصویربرداری کنید، به یاد داشته باشید که رسیدن به چنین اثری نیاز به نورپردازیهای زیاد و دقیقی است تا در بازتاب شیشه یا پنجره، چنین حالتی ایجاد شود.
در این نما، نوری که روی سوژهای انداخته شده که تصویر آن دیده میشود، بسیار شدیدتر از نوری است که روی صورت «اریک بانا» وجود دارد. این نورپردازی از این جهت صورت گرفته که یک شیشه شفاف، تنها بخش کمی از نوری که به آن تابیده میشود را بازتاب میکند.
- ۵) فیلم «The Color Purple» محصول سال ۱۹۸۵
(مدیر فیلمبرداری: Allen Daviau)
- در این نما که با استفاده از کرین فیلمبرداری شده، از یک لنز با فاصله کانونی نسبتاً زیاد استفاده شده است.
یکی از اهمیتهای این نمای با فاصله کانونی زیاد در این است که دختران در کادر نسبت به گلهای موجود در پسزمینه تصویر، بزرگتر دیده میشوند. چیزی که هنگام استفاده از لنزهای عریض نسبتاً کمتر است. اما دلیل اصلی استفاده از چنین فاصله کانونی در این تصویر این است که با استفاده از آن، تصویر فشرده شده و ورود سوژهها در کادر را به صورت آرام، پیشرونده و ملایم میکند که مجدداً این مورد نیز در لنزهای عریض کمتر خواهد بود.
- بهتر است در مورد تفاوت لنزها و نحوه تشخیص آنها از یکدیگر مطالعه کنید.
کسانی که اندک تجربهای در فیلمبرداری داشته باشند میدانند که نماهایی که با لنزهای بلند فیلمبرداری میشوند، به طور ذاتی پیوستگی و ثابت بودن آنها کمتر از نماهایی است که با لنزهای عریض فیلمبرداری میشوند و این به دلیل ایجاد اثر بزرگنمایی (Magnification Effect) در لنزهای بلند است. به همین دلیل است که نماهای دوربین روی دستی یا استدیکام را با لنزهای عریضتر ضبط میکنند. برای درک بهتر این موضوع میتوانید با یک دوربین فیلمبرداری که زوم آن در بیشترین حالت قرار دارد شروع به حرکت کنید تا متوجه این موضوع شوید.
در عین حال، نماهای کرین و دنبالکننده را با لنزهای بلند میتوان به خوبی فیلمبرداری کرد؛ اگر دوربین روی سطح سختی قرار داشته باشد و به جای استفاده از دسته (Fluid head) از سر سه پایه (Geared head) برای مانور دادن آن استفاده کرد.
سر سه پایه دارای دو دستگیره جداگانه است که حرکت دوربین در جهت افقی و عمودی را کنترل میکند. برای تسلط بر کنترل دوربین با استفاده از سر سه پایه نسبت به دسته، تمرین بیشتری نیاز است، اما در عوض نتیجه کار نیز بسیار بهتر خواهد بود و زمانی که یک نما را با کرین و با استفاده از لنز بلند مانند نمای بالا فیلمبرداری میکنید، تفاوت آن به وضوح مشاهده خواهد شد.
- ۶) فیلم «Munich» محصول سال ۲۰۰۵
(مدیر فیلمبرداری: Janusz Kaminski)
یکی دیگر از نماهای مادر عالی که میتوان در فیلمهای استیون اسپیلبرگ پیدا کرد.
تصویر ابتدا با نمایی از پایین آغاز میشود و سپس دوربین جعبههای پول را یکی یکی دنبال میکند و بعد از آن کرین به سمت بالا حرکت میکند و در نمایی عریض از بالا، تمامی جعبهها را به ما نشان میدهد.
به این روش، اسپیلبرگ کاری میکند که ما بتوانیم هرچیزی را در زمان مناسب خودش ببینیم و این عالیست.
- اهمیت این تکنیک در این نیست که بیننده را با مهارت فوقالعاده اسپیلبرگ در کارگردانی تحت تأثیر قرار دهیم. بلکه هدف نشان دادن آن داستان کوچکی است که در یک نمای بدون برش نشان داده میشود. این نما مانند یک فیلمنامه دارای یک آغاز، میانه و پایان است!
سعی کنید این نماها را چندین بار مرور کنید تا علاوه بر تکنیکها و اصول سینمایی، هوش و خلاقیتی که در آنها به کار گرفته شده را بیاموزید و بتوانید در پروژههای خودتان چیزهای جدیدی خلق نمایید.
دیدگاهها (0)