سینما اسکولز

۹ مورد از بدترین کلیشه‌های فیلمسازی

۹ مورد از بدترین کلیشه‌های فیلمسازی

کلیشه‌های فیلمسازی بسیار زیادند و مرتباً تکرار می‌شوند، اما تعداد کمی نیز وجود دارند که از سایر موارد مشابه خود برجسته‌تر بوده و نشانه تنبلی و بزدلی فیلمساز است. هر جا که این کلیشه‌ها در فیلمی دیده شود، دلیل بر این است که نویسنده به روایتی پناه برده که به هیچ وجه متقاعدکننده نیست و بارها مورد استفاده قرار گرفته است.

 

شخصیت الف با شخصیت ب ملاقات می‌کند، آن‌ها غذا یا نوشیدنی سفارش می‌دهند، سپس کمی صحبت می‌کنند و شخصیت الف قبل از خوردن غذا محل را ترک می‌کند

این کلیشه به دفعات بسیار زیادی در فیلم‌های سینمایی تکرار شده و حتی در فیلم‌های برجسته مانند فیلم «Bridge of Spies» اثر استیون اسپیلبرگ نیز دیده شده است. گاهی برای بیننده سوال پیش می‌آید که در پس استفاده از چنین کلیشه‌ای، کارگردان و نویسنده چه فکری وجود داشته و چرا آن را به گونه دیگری روایت نکرده است.

به راحتی می‌توان با کمی ابتکار و بدون تغییر محتوا و جریان صحنه، از بروز چنین کلیشه‌ای جلوگیری کرد. به عنوان مثال، موارد زیر می‌تواند جایگزین خوبی باشند:

  • در ابتدای صحنه، کاراکترها در حال غذا خوردن و صحبت باشند تا زمانی که شخصیت الف می‌خواهد صحنه را ترک کند، اندکی از غذای خود را خورده باشد.
  • شخصیتی که قرار است صحنه را ترک کند، می‌داند که ملاقاتش با طرف مقابل کوتاه خواهد بود و برای همین چیزی سفارش ندهد.

 

شخصیت الف شخصیت ب را با یک اسلحه تهدید می‌کند؛ هنگامی که شخصیت ب به حرف او توجهی نمی‌کند، شخصیت الف اسلحه خود را مسلح می‌کند

اگر خیلی خوشبینانه بخواهیم به این کلیشه نگاه کنیم، می‌توانیم بگوییم که نویسنده می‌خواهد افزایش تنش در صحنه را به ما نشان دهد. مشکل اینجاست که مسلح کردن اسلحه بعد از تهدید یک کاراکتر بعد از چند دقیقه، کاری احمقانه به نظر می‌آید. اگر اسلحه کاملاً خودکار باشد، نیازی به مسلح کردن آن نیست و اگر اسلحه از نوع کلت باشد که با هر بار کشیدن ماشه تنها یک گلوله شلیک کند، مسلح کردن دیرهنگام آن تنها یک معنی دارد و آن این است که تهدید اولیه شخصیت الف چندان جدی نبوده است. همچنین ممکن است شخصیت الف بگوید: «من اول کار بلوف زدم، اما حالا که اسلحه را مسلح کرده‌ام، باید بدانی که کاملاً جدی هستم». این اعتراف به بلوف زدن یک شخصیت، صحنه را کاملاً خراب می‌کند.

این مورد نیز در فیلم‌های برجسته‌ای مانند «Road to Perdition» دیده شده است. با وجود اینکه به کاربردن این کلیشه اشتباه بسیار بدی است، به راحتی می‌توان آن را اصلاح نمود و کافیست شخصیت بسته به نوع اسلحه‌ای که دارد، بلافاصله (در ابتدای تهدید کلامی خود) آن را مسلح کند و یا هرگز این کار را انجام ندهد.

 

خداحافظی نکردن در انتهای مکالمه تلفنی

درست است که گاهی کلمات رد و بد شده در یک مکالمه تلفنی ممکن است آن را از فرم معمول مکالمات خارج کند اما در سایر مکالمه‌ها چنین چیزی ممکن است باورپذیری آن را از بین ببرد. حتی اگر به فرض مثال یک رئیس دستورات مهمی را با لحن شدیدی بیان کند و یا فرد زیردست او بخواهد اطلاعات مهمی را به رئیسش بدهد و یا حتی از او انتقاد کند.

دیدن چنین کلیشه‌ای در مکالمه دو فرد ناآشنا یا حتی دو دوست از این هم بدتر است. چون علاوه بر دلایلی که در بالا به آن اشاره کردیم، این اتفاق نشانه یک نوع بی‌ادبی بی‌دلیل و موجه است. دو فردی که یکدیگر را دوست دارند، دو دوست و یا دو همکار معمولاً چنین رفتاری از خود نشان نمی‌دهند و این کلیشه باعث می‌شود یک مکالمه تلفنی واقعی تبدیل به یک مکالمه تلفنی نمایشی شود.

 

روایت ضعیف و قابل پیش‌بینی در پرده اول فیلم

در فیلم «Collateral Damage»، آرنولد شوارتزنگر با یک بچه دیده می‌شود که از قرار معلوم پسر اوست و در حال مردن است. فیلم تلاش می‌کند در یک صحنه رابطه پدر-پسری را به تصویر بکشد، اگر چه این صحنه ایرادات بیشتری دارد و کارگردان و نویسنده باید رابطه آن دو را به شیوه دیگری ایجاد می‌کردند.

در عوض می‌توان از رابطه پدر-پسری که در فیلم «Road to Perdition» وجود دارد به عنوان یک رابطه عالی نام برد که به خوبی روی آن کار شده است.

 

یک سخنرانی توسط یک شخصیت قطع می‌شود و اینطور به نظر می‌رسد که سخنرانی در حال تمام شدن بوده است

یکی دیگر از کلیشه‌های سینمایی که بسیار آزاردهنده است و نویسندگان با بی‌احتیاطی از آن استفاده می‌کنند.

فیلم‌های نمونه: «Good Will Hunting» و «Indiana Jones».

جایگزین‌هایی که می‌تواند استفاده شود: صحبت‌های شخصیت در حال صحبت در میانه حرف‌هایش قطع شود و او به شخصیت دوم اشاره کند که بعداً مراجعه کند و سپس صحنه به مکالمه بعد از پایان سخنرانی کات بخورد. این باعث می‌شود که بیننده تصور کند قطع سخنرانی کاملاً اتفاقی و واقعی بوده است، در حالی که طبق کلیشه می‌توان اینطور نتیجه گرفت که همه چیز برنامه‌ریزی شده و زمان‌بندی قطع سخرانی دقیقاً در انتهای آن صورت گرفته است. ممکن است کسی بگوید همزمان شدن قطع سخنرانی در انتهای آن بیانگر زمان‌سنجی مناسب و مودبانه (شخصیت دوم) است و این قطعاً می‌تواند درست باشد. اما باید در نظر داشت که چنین صحنه‌ای بارها و بارها در فیلم‌های مختلفی دیده شده و تکرار آن متقاعدکننده نیست. چنین ایده‌ای سال‌های گذشته فکر خوبی بوده اما در فیلم‌های جدید بهتر است از جایگزین‌های مناسبی استفاده شود.

 

استفاده از دو افسر پلیس که به نوعی مکمل یکدیگرند

یکی جوان و دیگری پیر (فیلم Se7en)، یک وظیفه‌شناس و دیگری بی‌دقت (فیلم Lethal Weapon)، یکی آمریکایی و دیگری غیرآمریکایی (فیلم Black Rain)، یکی زن و دیگری مرد (فیلم X Files). موارد مشابه زیادی را می‌توان نام برد. هدف از این کار این است که با استفاده از تضادهای فردی و فرهنگی به نوعی در روایت داستان بافت و زمینه ایجاد کرد. قطعاً این اتفاق خواهد افتاد، اما چنین چیزی در فیلم‌های پلیسی تبدیل به نوعی استاندارد شده که آن را کم کم به یک کلیشه تبدیل کرده است و کلیشه‌ها را باید از بین برد.

 

ایجاد صدا توسط سفیه‌های فضایی

صوت برای انتقال نیاز به محیط مادی دارد. هوا، آب، فلز و … همگی می‌توانند نقش محیط را ایفا کنند، با اینکه نتایج آن‌ها نیز متفاوت خواهد بود. باید توجه کنید که در فضای خلاء ، صوت هیچ چیز برای انتقال و جابه‌جایی ندارد و بنابراین در محیط فضا صدا انتقال پیدا نمی‌کند و صدایی که در فضا توسط یک فضاپیما در فیلم شنیده می‌شود بی‌معنی و اشتباه است.

این کلیشه به این دلیل به وجود آمد که اگر یک سفینه فضایی، با عظمت و شکوهی که دارد، هنگام عبور از جلوی دوربین صدای مهیبی ایجاد نکند، توجه بیننده از بین می‌رود. هرچند که چنین چیزی در آزمایشات تجربی امکان‌پذیر نباشد.

یکی از توجیهات این است که مخاطبین چنین چیزی را انتظار دارند، درحالی‌که این توقع نیز با تکرار همین اتفاق رقم خورده است. مطمئناً اگر یک فیلم علمی-تخیلی به اندازه کافی جذابیت داشته باشد و بتواند لحن مناسب خود را ایجاد کند، وجود صحنه بی‌صدای سفینه فضایی نیز می‌تواند مخاطب را جذب کرده و به خاطر رعایت یک نکته علمی مهم در آن احترام بیشتری برای آن قائل شود. در چنین صحنه‌هایی وجود موسیقی قابل پذیرش است اما استفاده از هرگونه نویز و صدا مورد قبول نیست.

 

نشان دادن تصویر دوربین دوچشمی و تلسکوپ به صورت کاملاً ثابت

از دوربین‌های دوچشمی و تلکسوپ برای مشاهده فواصل دور استفاده می‌شود. مشکل این است که اگر چنین وسایلی که فاصله کانونی بزرگی دارند به صورت دستی استفاده شوند، تصویر مشاهده شده با آن‌ها بسیار لرزان خواهد بود. بنابراین تصویر ثابت و بدون لرزشی که از نمای یک دوربین دوچشمی یا عینک مخصوص جاسوسان نشان داده می‌شود، با واقعیت انطباق ندارد. روش صحیح برای فیلمبرداری چنین صحنه‌ای این است که از یک دوربین دستی به همراه یک لنز بلند استفاده شود. نمای نقطه نظر (POV) هنگام استفاده از دوربین دوچشمی یا تلسکوپ بهتر است کمی لرزان باشد تا با آنچه که در واقعیت اتفاق می‌افتد مطابقت بیشتری داشته باشد.

اغلب در فیلم‌ها دیده می‌شود که صحنه از نمایش کاراکتر با دوربین دوچشمی به نمای نقطه نظر دوربین دوچشمی آن هم بدون کوچکترین لرزش کات می‌خورد و این واقعاً جذابیت کار را پایین آورده و هنگامی که این نکته در یک فیلم رعایت شود دلپذیر و گیرا خواهد بود.

 

صحنه‌های ساختگی مبارزه و سبک‌های تکراری نبرد

در بسیاری از فیلم‌ها اتفاقاتی که در نبرد دو دشمن فناپذیر می‌افتد، نوع خاصی از نبرد بوده که استفاده مکرر آن را تبدیل به یک کلیشه کرده است. درگیری‌ها در دنیای واقعی کاملاً شلوغ و بدون قائده است. در یک نبرد واقعی به دلیل شرایط مرگ و زندگی، هر چیزی اتفاق می‌افتد و صرفاً تعدادی حرکات رزمی و نمایش نخواهد بود. در صحنه‌های درگیری فیلم‌هایی که کلیشه را دنبال می‌کنند اینطور به نظر می‌رسد که بازیگران و بدلکاران تنها تعدادی رقصنده هستند که در حال اجرای یک نمایش تمرین شده و حساب شده‌اند که حرکات مختلفی دارد. تنها کاری که بیننده باید انجام دهد این است که این نمایش را تحمل کند تا یک نفر پیروز شود.

یکی از صحنه‌های درگیری در فیلم که بسیار طبیعی و واقعی به نظر می‌آید صحنه درگیری آخر در فیلم «A History of Violence» اثر دیوید کراننبرگ است که بسیار شلوغ و غیرقابل پیشبینی است و شباهت زیادی به درگیری‌ها در دنیای واقعی دارد.

 

هنجارشکنی

کلیشه‌هایی از این قبیل آزاردهنده هستند چون علاوه بر اینکه با دنیای واقعی همخوانی ندارند، بیننده را به این شک می‌اندازد که آیا واقعاً نویسنده و کارگردان از دنیای واقعی خبر دارند و یا تنها قصدشان این بوده که فیلمی بسازند که نمونه‌های مشابه آن هزاران بار در فیلم‌های قبلی دیده شده است.

چرا این کلیشه‌ها همچنان به کار گرفته می‌شوند؟ یکی از دلایل احتمالی این است که بیننده دوست دارد برخی از این صحنه‌ها را در فیلم‌های دیگری که تماشا می‌کند ببیند. گاهی هنگام مواجه با یک کلیشه ممکن است حتی به یاد نیاوریم که این کلیشه مربوط به کدام فیلم یا فیلم‌هایی بوده که قبلاً آن‌ها را دیده‌ایم.

علاوه بر کلیشه‌هایی که در اینجا به آن اشاره کردیم، موارد بسیار زیاد دیگری نیز وجود دارد که نویسندگان و کارگردانان باید برای آثار جدید خود به آن‌ها توجه داشته باشند و به دنبال روش‌های جایگزین مناسبی بگردند تا سینما همیشه خلاقیت، طراوت و تازگی خود را داشته باشد.

دیدگاه‌ها (0)

*
*

18 − هفت =

بلک فرایدی شروع شد : 35 درصد تخفیف بر روی تمامی محصولات + 50 درصد تخفیف بیشترکلیک کنید
+